فضایی دلنشین برای با هم بودن

بایگانی
نویسندگان

در جست و جوی آرامش (9) ...

جمعه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۸، ۱۱:۰۰ ق.ظ

 

ناگهان اشک هایش سرازیر شد . گریه اش گرفت و دستهایش لرزید .

حرف مادر را به یاد آورد . 

به خانم گفت : "می دانید چرا یتیم و کم شنوا هستم ؟"

چون یک شب با پدرم ، مادرم و خواهربزرگم از سفر بر می گشتیم که در جاده با کامیونی تصادف کرده و به کوه برخورد کردیم . مادر و خواهرم را به بیمارستان بردند ولی پدرم مرد .

مادر در هنگام مرگ به من گفت : " اگر یتیم شدی خانواده ای خوب پیدا کن و با دوستان خوب زیادی آشنا شو ."

بعد از مادرم خواهرم عمل ناموفقی داشت بخاطر همین من هم در همان تصادف کم شنوا شدم . آن روز تنها باقی مانده من بودم . "

اشک های زیادی از چشمان رزا سرازیر شد و بغضش ترکید . وقتی گریه اش تمام شد ، خانم با پیشنهاد او موافقت کرد . 

بعد از اینکه رزا در مسابقه استعدادیابی شرکت کرد و فینالیست شد ، در فینال برای خودش حرف مادرش را تکرار کرد .

البته مادر واقعی اش ...

وقتی روی صحنه بود آهنگ زیبایی را با همان ساز دهنی نواخت و به عنوان نفر اول برگزیده شد .

بعد از یک ماه ، رزا وسایلش را جمع کرد و به سوزان  همه چیز را گفت . سوزان گریه کرد ، غر زد و اشک ریخت ولی رزا نظرش عوض نمی شد . 

موقع رفتن  ، خانم آنا گفت : " تو را دوست دارم و می خواهم همراه سوزان بمانی !"

بعد از این اتفاق سوزان از شوق فراوان گریه می کرد و رزا میخندید .

رزا از خانم آنا تشکر کرد و در همان خانه ماند .

ولی برای ساز دهنی چه اتفاقی افتاد ؟؟؟

رزا آن را در اتاقش برده بود اسم R را روی آن نوشت و آن را کادو کرد و به داخل جعبه ای به کنار دیوار قرار داد .

پایان

#بانوی سبز

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۱۲/۲۳
banoye sabz

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی